روایت شفاهی سفر لبنان حاج حسین یکتا_بخش اول

سر ماشین را کج کردیم و رفتیم به یک مدرسه قدیمی. صدای جیغ و داد بچه‌ها حتی در مدرسه‌های قدیمی هم بوی تازگی می‌دهد. یکی تازه پدرش شهید شده بود، یکی تازه خانه‌شان آوار شده بود، یکی تازه اشک‌هایش را پاک کرده بود. بغلش کردم و بغل‌دستی‌مان برایم روایت کرد ماجرای بچه‌های مدرسه را. بچه‌هایی که بعضی‌هایشان هنوز الفبا نخوانده بودند اما داشتند امتحان پس می‌دادند. جنگ، بچه‌ها را بزرگ می‌کند؛ مثل زهرا که روی پایم نشسته است و پدر و مادر و دو خواهرش شهید شده‌اند. مثل آن طفل معصوم که زیر خاک خوابیده است و عروسک‌هایش را بی‌همبازی کرده است. این بازی کثیفی که دشمن راه انداخته، از همین حالا بازنده‌اش معلوم است و بازنده کسی است که بازی بچه‌ها را به هم می‌زند؛ چون خدا سر بازی بچه‌ها شوخی ندارد.

گوشه‌ای از روایت شفاهی حاج حسین یکتا

پیرامون سفرش به این روزهای لبنان

برای مشاهده بخش دوم روایت سفر حاج حسین یکتا به لبنان کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *