عضویت پیامکی				
			
			اطلاع رسانی از مراسم ها
شماره تلفن همراه خود را وارد کنید تا از آخرین مراسم های حاج حسین یکتا به صورت پیامکی با خبر شوید.
عضویت پیامکی
جهت اطلاع از آخرین مراسم های حاج حسین یکتا در خبرنامه پیامکی عضو شوید
عطر دلانگیز خاک آمیخته با بوی بهشتی یاد شهیدان، همچون نسیمی آرام و جاننواز فضای شهر تبریز را درنوردیده بود. در دل سالن، پوستر باشکوه و نورافشانی قرار داشت که زیر تابش ملایم چراغها همچون جواهری میدرخشید؛ بر آن، جملهای پرمعنا نوشته شده بود: «در پایان، آمادهایم راه انقلاب را تا فتح قدس ادامه دهیم.»
عنوان بزرگ و سرافراز «شبهای پرستاره» تابلو روشن این مراسم بود، در کنار تصویر حماسی سردار حاج حسین یکتا، که راوی روزهای پر شور آتش و ایمان بود. زیر این تصویر پرافتخار، زمان و مکان برگزاری مراسم به زیبایی نگاشته شده بود: «از دوم تا چهارم مهرماه ۱۴۰۴، هنگام اذان مغرب، در گلزار شهدای وادی رحمت، تبریز».
امشب، اینجا، در کنار آرامگاه مطهر شهیدان، جمعی گرد آمدهاند تا پیمانی بس دوباره ببندند؛ پیمانی که نه در زبان و کلام، بلکه در عمق جان و با عمل خالصانه تحقق یابد. این جمع، یادگار روزهای پرشور و سوزان جبهه است؛ زمانی که جوانان بیستساله، با دلهایی پاک و رها از هر هوس دنیوی، خود را وقف خداوند و آرمانهای والای انقلاب اسلامی کردند.
شهیدان، این چراغهای بیخاموش راه، رفتند تا مسیر برای دیگران روشن و هموار بماند. آنها با نثار خون پاک خود، این انقلاب را زنده نگه داشتند و به همه ما یادآوری کردند که تا پرچم پرافتخار انقلاب اسلامی بر بام قدس شریف برافراشته نشود، راه جهاد ادامه دارد و تلاش دست از دست نخواهد کشید.
برای درک عمیق و حقیقی معنا و روح انقلاب، باید واپس بازگردیم به لحظههای پرالتهاب جبهه؛ جایی که جوانانی پاکسرشت، در میان آتش باران گلوله و دود و مه، به وسعت هستی نگاه میکردند و در یک نگاه ژرف و دقیق، همه جهانیان را در سایه نگاه عاشقانهای به سمت کربلای معرکه میدیدند؛ جایی که معنای ایمان، تعهد، ایثار و شهادت تحقق مییافت.
امشب، در این محفل روشن، نوری از صداقت و عشق شهادت شعلهور است، نورانی چون ستارگان شبهای پرستاره؛ نوری که راه ما را مینماید تا آن روزی که شاهد فتح قدس باشیم و آرمان شهیدان، چون خورشیدی فروزان جهان را روشن کند.
صدای راوی جبهههای ایمان
صدای راوی جبهههای ایمان، حاج حسین یکتا، که با هر واژهاش جان تازهای به خاطرات جانفشانیهای روزهای جنگ میبخشید، در فضای معنوی مراسم طنینانداز شد؛ کلماتی که چون چشمهای زلال از دل خاطرات جبههها و سنگرها روان شد و به عمق دلها نفوذ کرد.
حاج حسین با صدایی گرم و پرصلابت گفت: «این سرزمین، امانتی است مقدس که با خون هزاران شهید پاک شده است. ما به پایانی در مأموریت خود نرسیدهایم؛ ما مردان و زنانی هستیم که راه انقلاب را تا قدس شریف ادامه خواهیم داد. ایمان، جهاد و امید، سه پرچمی است که هرگز به زمین نخواهیم گذاشت. شهدا رفتند تا ما بمانیم و مسئولیت ادامه راه را به دوش بگیریم. امروز وادی رحمت صرفاً گلزار شهدا نیست، بلکه قرارگاهی است برای دوباره برخاستن، برای تجدید عهد و پیمان.»
میان نسیم شب و روشنایی چراغ های کم سوی، فراوانی که فضا را نورانی کرده بود، انعکاس صدای «لبیک یا حسین» جوانان همراه با اشکها و زمزمههای خانوادههای شهدا، حال و هوای خاصی به وادی رحمت بخشیده بود؛ جایی که تاریخ و ایمان در هم آمیخته است.
حاج حسین یکتا با بغضی فروخورده و صدایی سرشار از احساس افزود: «شما که امروز اینجا آمدهاید، وارثان حقیقی شهدا هستید و باید همان اندازه بیقرار ظهور حق باشید که شهیدان بیقرار دیدار بودند. انقلاب اسلامی تنها یک اتفاق تاریخی نبود؛ این یک مسیر است و ما اکنون در میانه راهیم؛ مسیری که استمرار آن با ایمان و استقامت همه ما ممکن است.»
این کلمات، همانند نوری در دل تاریکی، به هر لحظه معنایی تازه میبخشید، تکرار پیمانی بود که در آن شبهای پرستاره، میان خاطره و عهد، مجدداً جانی تازه گرفت.
اما من، آن خبرنگار همیشگی که حضورش در میدان به عادت و عشق بدل شده، در این محفل نیز حاضر بودم؛ خاموش، اما سراسر چشم و دل؛ نگاهی آرام به اطراف انداختم و تمنای دلم پر میکشید تا بر مزار هاشم رضوی بنشینم و از خاکش عطر ایمان و جهاد را نفس بکشم.
با این همه، دل توان کشش آن دیدار را نداشت؛ گویی سنگینی شوق و اندوه، پایم را به زمین دوخته بود. پس چند مزار آنسوتر، آرام نشستم، در انتظار لحظهای که خود او، با نگاهی یا نسیمی از یاد، مرا به سایهسار حضورش فرا بخواند…
آرام و بیصدا، در میان آن ابوه جمعیت و نسیم خستهی شب، زیر لب زمزمه میکردم؛ برای هاشم، آن مردی که در پنجوین بال گشود و رفت، بیآنکه به عقب بنگرد. میگفتم: «کربلای جبههها… یادش بخیر».
پنجوین، همان صفحهای از تاریخ که خاکش آغشته به اشک و خون بود و به محراب شهادت بدل شد؛ جایی که هاشم و یارانش، بیپروا از جان گذشتند، تا پرچم حسینوار بر قله بماند و اکنون، کنار این سنگ سرد، در ذهنم کانالی از خاطرات آن کربلای جبههها تا امروز جاری میشود؛ کانالی که هر قطرهاش، روایت رشادت و ایمان است.
وادی رحمت تبریز؛ مقر فرماندهی عشق
این گلزار شهدای وادی رحمت، بیش از آنکه مکانی از خاک و سنگ باشد، مقر فرماندهی عشق و ایستگاه تجدید پیمانهای عاشقانه است. جایی که انسان در آن، نفس تازه میکند و یادش میآید که برای چه آمده است؛ یاد و عبرتی ماندگار از جانفشانیهایی که این خاک را رنگین کرده است.
هر بار که پا به وادی رحمت میگذاریم، باید تصمیمی نو و راسخ بگیریم؛ تصمیمی که جز با استمرار راه شهدا و به دوش کشیدن پرچم آرمانهای آنان ممکن نیست. اینجا، «وادی رحمت تبریز»، معنای واقعی «قرارگاه روحی و عقیدتی» را به انسان میآموزد.
در دل کلام حاج حسین یکتا، چنین تصویر شد که: «این گلزار، فقط خاک و سنگ نیست؛ مقر فرماندهی عشق است. اینجا آدم نفس تازه میکند و یادش میآید که برای چه آمدهایم… هر بار که میآییم، باید یک تصمیم تازه بگیریم؛ تصمیم برای ادامه دادن راه شهدا.»
آسمان تبریز آن شب، بوی عطر پاک عهد و پیمان میداد، همآواز با صدای «لبیک یا حسین» که در میان جمعیت و پرچمهای برافراشته، آرامش و شور را به گلزار میبخشید.
امشب، صدای گرم حاج حسین یکتا، چون ناقوس بیداری از میان دل این گلزار سر برآورد و همه دلها را به یاد عهدی که سالها پیش بسته شده بود، فراخواند؛ عهدی استوار که تا فتح قدس استمرار خواهد داشت. این گلزار، نقطه عطفی بود برای بازخوانی آن راه نورانی، مسیری که جز با همت و ایمان پیگیر، به مقصد نخواهد رسید.
خطاب به نسل امروز؛ وارثان بیقرار دیروز
شما جوانان، وارثان راستین آن بیقراریهای عاشقانهای هستید که رزمندگان دیروز برای وصال حق در دل داشتند. حاج حسین یکتا با نگاهی نافذ و سرشار از احساس خطاب به جمع جوانان گفت: «شما باید همان شور و التهاب درونی را داشته باشید که رزمندههای دیروز گام در میدان جهاد گذاشتند، همان بیقراری برای رسیدن به وصال حق، همان عطش سوزان برای حفظ ارزشها و آرمانها.»
امروز نبرد ما دریچهای متفاوت یافته است؛ دشمن دیگر فقط در میدانهای خاکی و جغرافیایی با ما وارد کشاکش نمیشود. بلکه آمده است تا ذهنها را تسخیر کند، هویت فرهنگی ما را تغییر دهد و اعتقادات راسخ ما را هدف بگیرد. این جنگ نرم، اگرچه پنهانتر و پیچیدهتر است، به همان اندازه جدی و تعیینکننده است؛ «نبردی که بر سر تسخیر دلها و اندیشهها جریان دارد.»
نسل امروز باید بیاموزد که در برابر فشارها و سختیها ایستادگی کند، تسلیم ناپذیر باشد و همانند نسل عاشورایی دفاع مقدس، هرگز امید و ایمان خود را از دست ندهد. ایمان راسخ و امید مستمر، نخستین خطوط دفاعی ما در این میدان نوین است که بدون آن، پایدار ماندن و پیش رفتن ممکن نیست.
این سخنان، پیام روشنی بود به تمامی جوانان حاضر: که «شما جوانان وارثان واقعی همان بیقراری و شور ایمانی هستید که دیروز جوانان دلیر در راه آرمانهای مقدس به نمایش گذاشتند.» پاسداری از این اندیشه، یعنی حفظ ریشهها، یعنی مقاومت در برابر هر توطئهای که قصد دارد هویت ما را به چالش بکشد.
از تبریز تا قدس
«شبهای پرستاره» در وادی رحمت تبریز، فراتر از یک یادواره معنوی، همچون پیمانی تازه و نفسگیر بود؛ پیمانی که نسل امروز با قلبی روشن و ارادهای استوار با شهیدان بست تا در مسیر پرافتخار آرمانهای انقلاب اسلامی و آزادسازی قدس شریف تا پای جان و تا آخرین نفس، ثابتقدم و پابرجا بماند. در تبریز عزیز، شهری که همیشه در پیچ تاریخی خود مهد رشادت و پیشتازی بوده است، این عهد پرصلابت مجدداً تجدید شد:
«تا قدس، همراه با شهدا و بهپاس راه آنها.»
عهد تا قدس، عهدی است که سرآغاز آن به شبهای؛ عملیاتهای خط مقدم بازمیگردد؛ شبهایی که در لحظات پایانی پیش از شهادت، میان انسان و معبودش پیوندی مقدس بسته میشد؛ پیمانی که هنوز نفسگیر و زنده است.
ما هرگز در پایان مأموریت نیستیم و بهرغم سختیها و گذر زمان، انقلاب اسلامی مانند رودی خروشانی است که به سمت قدس در حرکت است؛ راهی که پرچمش را خون شهیدان مقدس نگه داشته و ما نیز تا رسیدن به مقصد نهایی از پای نخواهیم نشست.
با تردید ناپذیری و ایمان راسخ، به مسیر ادامه خواهیم داد، چرا که این راه، سرنوشت ماست و عهدی است که نه تنها گذشته، که آینده را نیز رقم خواهد زد.
راهی که پایان ندارد / پایان؛ لبیک دوباره
پایان سخنان، در وادی رحمت تبریز، فضای مراسم را مملو از شور و عهدی دوباره کرد؛ آنجا که بار دیگر همه با هم فریاد زدند: «ما هستیم، میمانیم، و میرویم تا قدس.» و با دلی پر از صلابت، از شهیدان خواستند که شاهد باشند؛ شاهدی بر این عهد ناگسستنی که همواره به پا داشتهاند.
«شهدا رفتند تا راه باز باشد.» این جملهی مقتدر و رسا نخستین کلامی بود که حاج حسین یکتا در آغاز سخنانش بر زبان آورد؛ یادآوریای بر مسیر ناتمام انقلاب اسلامی که هنوز در میانه راه است: «تا زمانی که پرچم این انقلاب بر بام قدس برافراشته نشود، کار ما تمام نمیشود… مسیر انقلاب جادهای نصفه نیست؛ ادامه دارد و ما باید این پرچم را به مقصد برسانیم.»
یکتا بغضش را پنهان نکرد و با صدایی پر از احساس افزود: «ما در پایان مأموریت نیستیم. این انقلاب، رود خروشانی است که به سوی قدس شریف حرکت میکند. این پیمان، همان عهدی است که در شبهای عملیات، لحظاتی پیش از شهادت، میان ما و خدا بسته شد.»
و سرانجام، پایان سخنانش را با شعاری که جان تازهای به جمع بخشید، به آستانه دلها رساند: «امشب، در وادی رحمت، دوباره میگوییم: ما هستیم، میمانیم، و میرویم تا قدس… شهدا شاهد باشند که ما عهد را نشکستهایم.»
این لحظات، نه تنها پایان یک مراسم، که آغاز پیمانی نو در دل نسل جوان بود؛ پیمانی که با یاد و نام شهیدان، تا فتح قدس برقرار خواهد ماند.
حال میخوانیم آن روایت را که در شب اول عملیات «لبیک دوباره» توسط حاج حسین یکتا در شبهای پر ستاره ی وادی رحمت تبریز طنینانداز شد و پیمانی نو و استوار را در دل جوانان و همه حاضران زنده کرد؛ روایت ایمان، استقامت و بیقراری برای ادامه راه شهدای عزیز تا فتح قدس.
از مسجد کبود و کاشیهای لاجوردیاش بگیر؛ از هر جنبش و حرکتش بگیر. گاهی مسجد بود، گاهی فرمانگاه، گاهی سنگر مقاومت. از گوشهگوشه ی تبریز باید گفت، چرا که هرکدام، تاریخ شفاهی یک کشور، یک ملت و یک نهضت است. از خانههای مشروطه باید گفت؛ خانههایی که لحظهلحظه ی اتفاقات مهم را برای ما روایت کردهاند.
امشب باید پرسید در آذربایجان شرقی و تبریز از چه باید گفت؟ باید از علما گفت، از شهدا گفت، از فصحا و عرفا یاد کرد. اگر بخواهیم تبریز را روایت کنیم، باید از هنر و نگاه معنوی هنرمندانش گفت، از غیرتشان، همتشان، جنگاوریشان و روحیه ی مبارزشان.
باید از نظامی گنجوی گفت، از خاقانی، از شمس تبریزی، از صائب تبریزی، از پروین اعتصامی و از استاد شهریار؛ استاد شهریاری که حقیقتاً وثیقهای بزرگ بود. او در سال ۶۰ وقتی خطبههای نماز جمعه ی حضرت آقا را شنید، گفت: «چه غریب خطبه ی اخلاق دارد، ولایتمداری را دیدی؟» وقتی خدمت آقا رسید، دستهای ایشان را بر سینهاش گذاشت و گفت: «باباجان، شما ابوالفضل ما هستید.»
شهریار همه ی زندگی و شاعریاش را وقف اسلام کرد؛ با شعرش، با نفس گرمش، با جوانی مستانه ی ولایی و انقلابیاش؛ شعرهایش راجع به امام و انقلاب، در دیوانی کامل جمع نمیشود.
از نهضت مشروطه باید گفت؛ از آزادیخواهانی چون ستارخان و باقرخان؛ حضرت آقا فرمود: ستارخان حکم علمای نجف را در جیب داشت و بیگدار به میدان نرفت؛ هرکس عالم، آیتالله یا بزرگ خود را داشت، به انحراف نرفت. ستارخان در محاصره ی گرسنگی و خستگی، وقتی کمک میرسید، دید کودکی خاک را برمیدارد و میخورد. مادر آن کودک به ستارخان گفت: «خاک میخوریم، خاک نمیفروشیم.» این غیرتمندان، شیرزنها و شیرمردان ایرانساز، مردانی تربیت کردند که نمونهشان در تاریخ کمنظیر است.
باید یاد کرد از ثقهالاسلام تبریزی که دوران رضا شاه در روز عاشورا علنی ایستاد؛ یاد کرد از آقا مشهد تبریزی، شخص متمدنی که محل پناه مردم و مرجع حل مشکلات بود. یاد کرد از مسجد محمد خیابانی که در زمان واگذاری اختیار نظامی و مالی کشور به انگلیس، یک تنه در تبریز جلو رضا شاه ایستاد. یاد کرد از مرحوم نخعی که گفت: «خونهام خراب بشه، بارها خراب بشه، ولی کوتاه نمیآیم تا پای رضاخان را از این مملکت قطع نکنم.»
از شیرزنهایی باید گفت چون فاطمهخانم طهروئی که در روستا ایستاد و گفت: «کشف حجاب نمیکنیم.» یا خانم کهمنوی، دختر ۱۸ ساله بارداری که مأموران رژیم رضا شاه او را به شدت کتک زدند و به شهادت رساندند.
یاد کنیم از شهید ابوالفتحی که شب عملیات به رفیقش گفت: «وقتی برگشتی تبریز، به خانمها و دخترها بگو سخت نبینند، تا کسی به وصال تو نرسیده، تو را نبینند.» او و همراهش شهید شدند، جانشان را بر سر عشق و ایمان گذاشتند.
و از آن سرجوخه ی قهرمان ملکمحمدی باید گفت که با دو سربازش در برابر عبور سربازان روس ایستاد. دو روز مقاومت کرد، تا اینکه به شهادت رسید؛ ژنرال روس بالای جنازهاش آمد و افتخار خود را بر سینه ی آن مدافع گذاشت.
اینجا تبریز است، اینجا آذربایجان است؛ جایی که علما و مردمش مقابل رضا شاه ایستادند، خانهها دادند، خونهها ویران شد، ولی گفتند: «این کشور امام رضاست، نه رضاخان.» اینجا مرکز وحدت دلیرمردانه و غیرت است؛ اینجا همیشه کوشیده برای ایمان و شرفش بایستد، همچون محمد قندلو که شیر غیرت آذربایجان بود.
آقا میگویند برای بچهها در دفاع مقدس کارهای بزرگی کردند. پروازهای هوایی اول از نیروی هوایی ارتش بود؛ بچههایی که پسران یتیم ارتش بودند، با منطقه چهارم پشتیبانی ارتش شهر و برای بچههای سازمان سازندگی حرکت کردند. هر کس هر کاری توانست انجام داد تا جلوی دشمن را بگیرد. برای بچههای آذربایجان حرکت کردند و بنای یادبود لشکرهای عاشورا را گذاشتند.
امشب ما در تبریزیم. حتماً یک هفته دفاع مقدس باید در ارومیه، آذربایجان غربی، برگزار شود. حتماً یک هفته دفاع مقدس باید برویم زنجان، و حتی اربیل؛ امشب در تبریزیم و بعد با لشکر عاشورا و شهدای آذربایجان شمالی میرویم و با آذربایجان غربی در سالهای بعد میسازیم و ادامه میدهیم. این لشکر عاشورا، که برای قیام لله پاک شدند و ده هزار شهید دادند، با همه ی سرمایههای نظام، برای دفاع از امنیت و سلامت ایستادند.
جوانان عزیز! خونی در برابر خون، صدق در برابر ظالم؛ اینگونه ما سرپا ایستادیم. امروز شهدای زیادی در این مسیر داریم، از جمله طلبههایی که شهید شدند؛ طلبههایی که شب عملیات عمامهشان طناب معبر شد تا عملیات انجام شود.
امروز در محضر شهید آقای آلهاشمی هستیم؛ کسی که پای غم و قصههای مردم ایستاد، طرفدار تیم تراکتور بود و در کنار دانشآموزان قیام خود را برای شادی نوش جان کرد. او همیشه در خدمت مردم بود. در لحظات هول و بلا، در کنار سیدالشهداء، خدمت حاج آقای رئیسی و جمع حسینی بود و یک سوز صدا از او آمد که امید همه شد.
امشب هم شهدایی مانند آلهاشمی ما را دعوت کردند تا صحبت کنیم و هدیه بگیرند. او امام جمعه نبود او امام همه ی روزهای هفته بود، امام همه ی حرف های مردم بود؛ همراه غم، همراه شادی، همراه هر قصه ی مردمی.
شهید علی حسینی، آن طلبه ی باسخا، میگفت که در عالم رؤیا امام رضا را دید و امام گفت: ما در جبههها هستیم. این کشور، کشور امام رضاست، کشور سلطان علی بن موسی الرضاست.
شهید تقوی، فرمانده نیروی هوایی ارتش، ارتشی دلاور و قهرمان، بعد از انقلاب وارد ایران شد، گریه کرد و گفت عاشق این کشور است؛ حتی زمان شاه میگفت اگر امام خمینی بخواهد، خود را با هواپیما به کاخ شاه میزنم.
شهید خدایی، شهید مرشدری و دیگران، قرآن میخواندند؛ اهل قرآن بودند. شهید تقوی تبریزی، زندگیاش سراسر عشق به ایران، عشق به دلاوری و قرآن بود. قرآن را راه هدایت میدانست و میگفت باید آغاز و قضاوتمان با فکر و نام قرآن باشد.
از فرماندهان دلیر مانند محمد باکری باید گفت؛ فرماندهی که بر دلها حکومت میکرد نه فقط بر لشکر؛ او با ایمان و قرآن دلهایشان را قوت میبخشید.
مهدی باکری، شهید غرور آذربایجان، که در ارومیه به پیرزنی کمک کرد بدون این که بگویدخودش باکری است. او برای خدا کمک میکرد، برای خدا جذب میشد و راه ایمان را در دلها میکاشت.
باکری می گوید: بچهها، جوانها، دخترها، پسرها؛ لباس شهادت یک سایز است. وقتی به سایز بخورد، لباس شهادت به تن می شود. بدانید شهادت را به هر کسی نمیدهند، برای هر کسی نیست؛ مال خالصی و مخلصی است که در راه دین است.
زمانی که به انقطاع رسید؛ فرماندهها و گروهان شهید شدند. عملیات بدر در دجله، وقتی دیگر تیر و ترکش و تانک نبود، او در کربلا کنار چالهای نشست. صدایش ثبت شده؛ خطاب به شهید احمد کاظمی میگفت: «اینجا چیزی هست، اگر ببینی، از اینجا نمیروی. اینجا بهشت است، ملائکه آمدهاند.»
بچههای لشکر عاشورا میگفتند: «اینجا بهشت است.» اینها چه کشیدند و چه فهمیدند که اینگونه بهشت دیدند؟ کنار هم بودند، رفیقبازی کردند. امشب شهدا آمدهاند رفاقت بدهند؛ آمدهاند رفیق خدایی، رفیق آسمانی، رفیق عالم بالایی باشند.
در بمباران، یوسف محسنی شهید شد و رفیقش هم همانجا شهید شد. اهالی روستا میگفتند: «۴۰ سال پیش دو دوست روستای ما با هم سربازی رفتند، با هم شهید شدند، با هم تشییع شدند؛ این ماجرا دوباره تکرار شد.»
شهید شدن و گفتن ذکر حسین، بهشت است؛ ذکر نه فقط در خشکی، که زیر آب هم باید حسین باشد.
میگفتند: بچهها سلاح دارند اما ایمانشان بزرگتر است. آنان با سلاح ایمانشان ایستادند، گلهایی برای دشمن کاشتند. کشور ما، کشور دین و دانش است؛ یاد شهید شفیعی، فرماندهای که موشکها را به بصره رساند؛ یاد شهید تهرانیمقدم که امروز بنیاد موشکی را گذاشتند؛ یاد شهید پورشریفی، طراح پل خیبر که ۱۴ کیلومتر طراحی کرد.
یکی از شهدا در نامهای نوشت: «وقتی در کارون غواصی میکنم، احساس میکنم حضرت ابوالفضل دستانم را میگیرد؛ ما تمرین شهادت میکنیم، نه تمرین غواصی.»
جبهه، دانشگاه بود؛ جوانان، مدرسه و دانشگاه را تبدیل به جبهه کردند.
یاد مادر شهیدی که ۱۸ فرزند داشت؛ نه پسر، نه دختر؛ چهار شهید که شوهر، برادر و فرزندانش، یاد مادر شهید رسولاللهی که خودش اعزام فرزندش را فراهم کرد و ۲۰ سال سر جنازهاش ایستاد. یاد مادر شهید حیدران که ۱۰ کیلومتر راه رفت تا ببیند فرزندش در سپاه آمده یا نه.
در این جنگ ۱۲ روزه، کودکانی شهید شدند؛ یکیشان طاها بود. این مادران، عشقی بیپایان دارند و صدایشان تا خاک و آسمان میرود.
صبر کنید، هر حق که پیروز شود، هر باطل که نابود شود، دودمان و روزگار اینها به فنا میرود.
این ریشهها در زمین عمیق ریشه کردهاند، ریشههایی که با باد از جا کنده نمیشوند.
صبر کنیم.
از شهید حسین فهمیده یاد کن که به فرماندهان گفت: «بهشت برای عبادت است، یک غم برای شهادت.»
ما برای شهادت آمادهایم.
شهید علی تجلایی گفت: «این لباس سوراخ سوراخ شده را دوست دارم نگهش دارم.»
یاد کنید از شهید رحیم خدایی که گفت: «دوست دارم مثل علیاکبر باشم.»
یاد کنیم از شهید حامد جوانی، مدافع حرم حضرت زینب(س)، مردی که روحش به نور پیوست و در دلها به شهید نوری برکی شناخته شد. همان کسی که وقتی از او پرسیدند «چرا میروی؟»، با آرامش و صلابت گام برداشت و با نگاهش، دیدگاهها را شست و دلها را روشن کرد.
با جلسه هم به آخرش رسیدیم، گفت: «شفا آخر جلسه است.»
امام فرمود:«مزار و تربت پاک شهیدان، دارو و شفای عاشقان، عارفان و جستوجوگران حقیقت است؛ دارویی که هم شفا میبخشد و هم جان را التیام میدهد، زیرا حقیقت آن در درون انسانها اثر میگذارد.»
امشب، شب شفاست؛ امشب بیمار بیامید را درمان میکنند، دلهای بیقرار را آرام میسازند و برگههای مسئولیت را، یکییکی، در دستان مشتاقان میگذارند.
امشب به یاد کارسازیهای شهدای کربلای ۴، به یاد ابراهیمهای شهید عملیات فتح ۸، به یاد قبرهای خاموش در دل آبگرفتگیهای کربلای ۵؛ همانها که تیر خوردند، آب نوشیدند و در میدان موثر بودند، اما در نهایت دل همه را ربودند.
انشاءالله، به حق خون پاکشان، به حق روح بلندشان و به حق یک دیدار پرصفا با آنان، برای همهی ما زیبایی معبودین، صفای ناب و شهادت باصفا روزی شود.
شماره تلفن همراه خود را وارد کنید تا از آخرین مراسم های حاج حسین یکتا به صورت پیامکی با خبر شوید.
جهت اطلاع از آخرین مراسم های حاج حسین یکتا در خبرنامه پیامکی عضو شوید
