روایت بغض‌ها و لبخندها | از داغ تا مرهم

«روایت بغض‌ها و لبخندها»

روایت آن‌هایی که
نه دعوت‌نامه‌ای داشتند، نه ماموریتی رسمی
اما دلشان مامور شده بود

روایت دانشجویی که
دفتر کلاس را بست
و دلش را باز کرد برای خادمی بی‌منت،
آمد تا هرجا دلی سوخت
دستی به دل بسپارد

و روایت پسری که
چند روز است
رد نگاهش را
میان ویرانه‌ها
پشت نامِ پدرش گم کرده

روایت بغض‌هایی که
نه فریاد شدند، نه فراموش؛
فقط ریختند در انتهای چشم‌هایی که
قرار نبود خالی شوند از امید…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *